تنهایی


برایت نامه مینوسم / تمبر میزنم و در جیب میگذارم

هیچ صندوق پستی / وفادار تر از بی کسی های خودم نیست

وقتی سال تا سال / جایت به لطف قاب های بی عکس / خالی نمی شود

هنوز یک لبخندم را بسته بندی کرده ام / برای روزی که تو را / اتفاقی میبینم

آنقدر تمیز بخندم / که به خوشبختیم حسادت کنی

و من در جیبم / دست های خالیم را فریب دهم امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند

بی کسی / یعنی باور اینکه تنهایی ، چشم هایت را بد عادت کرده

یعنی مبل های تکنفره را به رقص های دسته جمعی ترجیح می دهی

و تا میتوانی / به فلاش های دوربین ، موهای سیاهت را / سفید تحویل می دهی

بی آنکه از کسی در طول تاریخ بپرسی :

ببخشید ؟ ساعت ِ شما هم همینقدر کند حرکت میکند



دهانت را می بویند 
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم 
دل ات را می بویند 
روزگار غریبی ست نازنین 
و عشق را 
کنار تیرک راه بند 
تازیانه می زنند . 
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد 
در این بن بست کج و پیچ سرما 
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر 
فروزان می دارند 
به اندیشیدن خطر مکن 
روزگار غریبی ست نازنین 
آن که بر در می کوبد شباهنگام 
به کشتن چراغ آمده است . 
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد 
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر 
با کنده وساتوری خون آلود 
روزگار غریبی ست، نازنین 
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند 
و ترانه ها را بر دهان . 
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد 
کباب قناری 
بر اتش سوسن و یاس 
روزگار غریب ست، نازنین 
ابلیس پیروزْ مست 
سور عزای ما را بر سفره نشسته است 
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


 " جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

 

 

منبع:http://www.tanhayegharibeh.blogfa.com

سیب

تو به من خندیدی    .... 

و نمی دانستی .... 

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 

 باغبان در پی من تند دوید 

 سیب را دست تو دید 

 غضب آلود به من کرد نگاه 

 سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 

و تو رفتی و هنوز 

سالها هست که در گوش من آرام آرام   

خش خش گامهایت تکرار کنان میدهد آزارم   

و من اندیشه کنان غرق این پندارم... 

که چرا خانه کوچک ما... 

سیب نداشت ...

 

خانه ام ابریست...

honeyeye 

خانه ام ابری ست 

یکسره روی زمین ابری ست با آن 

 

از فراز گردنه خرد و خراب و مست 

باد می پیچد 

یکسره دنیا خراب از اوست 

و حواس من

 

آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟ 

خانه ام ابری ست اما 

ابر بارانش گرفته ست 

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم 

من به روی آفتابم 

می برم در ساحت دریا نظاره 

و همه دنیا خراب و خُرد از باد است 

و به ره نی زن که دائم می نوازد نی در این دنیای ابراندود 

راه خود را دارد اندر پیش...  


نیما یوشیج