تنهایی


برایت نامه مینوسم / تمبر میزنم و در جیب میگذارم

هیچ صندوق پستی / وفادار تر از بی کسی های خودم نیست

وقتی سال تا سال / جایت به لطف قاب های بی عکس / خالی نمی شود

هنوز یک لبخندم را بسته بندی کرده ام / برای روزی که تو را / اتفاقی میبینم

آنقدر تمیز بخندم / که به خوشبختیم حسادت کنی

و من در جیبم / دست های خالیم را فریب دهم امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند

بی کسی / یعنی باور اینکه تنهایی ، چشم هایت را بد عادت کرده

یعنی مبل های تکنفره را به رقص های دسته جمعی ترجیح می دهی

و تا میتوانی / به فلاش های دوربین ، موهای سیاهت را / سفید تحویل می دهی

بی آنکه از کسی در طول تاریخ بپرسی :

ببخشید ؟ ساعت ِ شما هم همینقدر کند حرکت میکند

چی بگم والا!!!


مدیر : خانم اگه می خوای اسم پسرت رو بنویسی، باید صدو پنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری…
زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟
مدیر : اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز!
زن : آقا ! آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن ؟!
مدیر : این که شهریه نیست اسمش همیاریه !!!
زن : اسمش هر چی هست.تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچ گونه وجهی نمی تونن دریافت کنن.
مدیر : خب ، برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! این قدر هم وقت منو نگیر…
زن : آقای مدیر من دوتا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!
مدیر : خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟!
آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن …!!!
زن با چشم های پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود ، اتومبیل مدل بالایی ترمز کرد و زن سوار شد …
روزنامه ای رو که روی صندلی جا مانده بود ، برداشت و بهش خیره شد :
کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز …
ستاد مبارزه با بی سوادی …
تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود :
با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می کنید؟!!
زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود، عدد را تصحیح کرد :
با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می کنید ؟!!