-
نوشته طنزی که باعث بسته شدن نشریه نگین کرمان شد
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 18:59
خارج جایی است که همه آدم ها در آن ایدز دارند. مملکت خارج جایی است که در آن همه با ناموس همدیگر کار دارند. در حالی که در مملکت ما چند نفر با ناموس همه کار دارند !! کشور خارج جایی ست که رییس جمهورشان بیش از یک دست لباس دارد بس که تشریفاتی و مرفه است ! تازه در خارج کراوات هم می زنند که همه می دانند یک جور علامت فلش رو به...
-
نوشته طنزی که باعث بسته شدن نشریه نگین کرمان شد
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 18:57
خارج جایی است که همه آدم ها در آن ایدز دارند. مملکت خارج جایی است که در آن همه با ناموس همدیگر کار دارند. در حالی که در مملکت ما چند نفر با ناموس همه کار دارند !! کشور خارج جایی ست که رییس جمهورشان بیش از یک دست لباس دارد بس که تشریفاتی و مرفه است ! تازه در خارج کراوات هم می زنند که همه می دانند یک جور علامت فلش رو به...
-
تنهایی
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 22:34
برایت نامه مینوسم / تمبر میزنم و در جیب میگذارم هیچ صندوق پستی / وفادار تر از بی کسی های خودم نیست وقتی سال تا سال / جایت به لطف قاب های بی عکس / خالی نمی شود هنوز یک لبخندم را بسته بندی کرده ام / برای روزی که تو را / اتفاقی میبینم آنقدر تمیز بخندم / که به خوشبختیم حسادت کنی و من در جیبم / دست های خالیم را فریب دهم...
-
چی بگم والا!!!
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 22:32
مدیر : خانم اگه می خوای اسم پسرت رو بنویسی، باید صدو پنجاه هزار تومن بریزی به حس اب همیاری… زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟ مدیر : اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز! زن : آقا ! آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن ؟! مدیر : این که شهریه نیست اسمش همیاریه !!! زن : اسمش هر چی هست.تلویزیون گفته به همه مدارس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 15:28
دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم دل ات را می بویند روزگار غریبی ست نازنین و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند . عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر فروزان می دارند به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی ست نازنین آن که بر در می کوبد شباهنگام...
-
افزایش شهریه دانشگاه آزاد شاهرود
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 15:45
آخه چراااااا؟؟؟ آخه چرا با من دانشجو همچین کاری می کنین؟ مگه شهر هرته؟؟؟(درست نوشتم هرتو؟) انصراف میدم.... مگه ما روی گنج نشستیم؟!!! اینا از جمله هاییه که این روزا از بچه های دانشگاهمون می شنویم... ما این روزا با افزایش 30 درصدی شهریه دانشگاه مواجه شدیم که به درسای عملی تخصصی مون اضافه شده و برای دانشجویانی که واحد...
-
مرد...
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 20:08
دلم حضور مردانه می خواهد نه اینکه مرد باشد نه ... مردانه باشد حرفش قولش فکرش نگاهش قلبش و ... آنقدر مردانه که بتوان تا بینهایتِ دنیا به او اعتماد کرد تکیه کرد البته بدون تظاهر ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 16:36
خدایا……برای تمام چیزهایی که دادی،ندادی،دادی پس گرفتی،دادی بعدا میخوای پس بگیری،اگه بدی پس میگیری،پس گرفتی بعدا میخوای بدی،اگه میدادی پس میگرفتی،نداده بودی فکر میکردیم دادی…..شکر…. بچه ها نظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
-
فرار مغزها
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 16:32
من تصمیم گرفته ام که در آینده حتمن به خارج بروم. پدرم همیشه میگوید “این خارجیها که الکی خارجی نشدهاند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان دادهاند” برای همین میخواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم.. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج...
-
دانشگاه آزاد شاهرود
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 01:34
سلام دوستای گلم از اولین مطلبی که راجع به دانشگاه نوشتم یکی دو سال میگذره توی آرشیوم هست اما دوباره به اینجام رسیده از دست کارو بار این دانشگاه این دو روز روز انتخاب واحدم بود که موفق نشدم واسه اینکه دقیقا روز انتخاب واحد همه سیستماشون بهم ریخته و فقط کسی که شاهرود باشه از توی خود دانشگاه می تونه انتخاب واحد کنه منم...
-
داستان شریک
شنبه 18 تیرماه سال 1390 15:52
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد ... کار به جایی رسید که از هم جدا شدند. از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری...
-
هزینه عشق مادر
جمعه 17 تیرماه سال 1390 13:51
پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : صورتحساب !!! کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان بیرون بردن زباله 1000 تومان جمع بدهی شما به من :12.000 تومان !...
-
دلقک
جمعه 17 تیرماه سال 1390 13:36
روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کردو از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد. مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی, از خیلی ها از... , مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این...
-
عیدتون مبارک
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 13:43
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد . . . عید همگیتون مبارک دوستای خوبم
-
یک ساعت ویژه
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 12:34
مرد دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر ۵ ساله اش را دید که در انتظار او بود : - سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟ - بله حتما چه سوالی؟ - بابا ! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟ فقط می خواهم بدانم . - اگر باید بدانی بسیار خوب می...
-
اولیـــــــــــــــــــــن بار
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 11:22
مرد مسنی به همراه پسر ٢ ۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد . به محض شروع حرکت قطار پسر ٢ ۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت...
-
تصاویر جالب
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 23:58
تو این پست چندتا تصویر جالب واستون گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد
-
کشتی
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 23:39
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود . او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست . سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید . اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال...
-
نامه ای به پدر
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 17:58
پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با استیسی پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به...
-
می خواهم معجزه بخرم
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 17:53
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد سارا...
-
به من بگو
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 12:10
مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند . پدر و مادر می ترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود که جوابشان همیشه نه بود.اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با...
-
داستان کوهنورد
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 12:06
داستان درباره کوهنوردی ست که می خواست بلندترین قله را فتح کند .بالاخره بعد از سالها آماده سازی خود، ماجراجو یی اش را آغاز کرد.اما از آنجایی که آوازه فتح قله را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از قله بالا برود . او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دیر وقت بود و به جای چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد،...
-
Ziafatallah.blogfa.com
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 20:45
دوستای گلم حتما به اونیکی وبم سر بزنین و نظر بدین منتظر نظرای گرمتون هستم http://Ziafatallah.blogfa.com
-
قطار
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 13:56
سوار که شدند جا مانده بود؛با دستی وبال گردنش. نشسته بود روی نیمکتی بی خیال هیاهوی مسافران و عابران.شنید که کسی گفت:((تمام شد آقا: رفتند.))شنید اما حرکت در بدنش نبود.پس نشست همانجا روی نیمکت چوبی رنگ پریده و دستش وبال گردنش بود . در راه که می دویدتکرار صحنه آخر،تصویر او بودکه می رفت تا تنهایی را به آغوش نگرانش باز...
-
دفتــــــــــــــــــــــــــــــــر
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 13:06
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
برادر
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 12:04
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟ " پل سرش را به علامت تائید تکان داد و...
-
چند عکس جالب از احیا
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 20:08
-
سیب
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 15:21
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار...
-
سوء تفاهم دخترانه
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 00:40
روز اول که دیدمش بدجوری بهم خیره شده بود. بعداً فهمیدم که چشماش چپه و داشته پیکان ۵۷ رینگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه میکرده! یه آه از ته دل کشید. بعداً فهمیدم که آه نبوده و آسم داره. بهش یواشکی یه لبخند زدم، ولی اون قیافه جدی مردونش رو عوض نکرد. این خودداریش واسم خیلی جذاب بود. بعداْ فهمیدم که خودداری نبوده، بلکه...
-
100% رعایت کن دیگه عاشق نمیشی. .
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 00:37